بشنوید ای تخته ها ای میزها ای گذشت فصل ها پاییزها
بشنوید ای نیمکتهای قشنگ ای سراسر خاطرات رنگ رنگ
بشنوید ای بغضهای بی امان بشنوید ای دوستان ای همرهان
شاعری دیگر از اینجا می رود رهسپار قسمت خود میشود
شاعری با لهجه ای گنگ وغریب میرود با دستهایی بی نصیب
هیچ کس سنگ صبور او نشد مرهم زخم غرور او نشد
میروم تنها و دلگیر و غمین سهم من این بوده و تنها همین
پیش از این از خستگیها گفته ام از غم دلبستگیها گفته ام
گفته ام این دل همیشه خسته بود چشم بر راه محبت بسته بود
هر زمان چشمم به راهی باز بود مرغ دل اماده پرواز بود
هر کسی را یار می پنداشتم حیله ها را مهر می انگاشتم
ساده بودم مثل دست باز خود باز گو کردم به هر کس راز خود
هر کسی زخمی برایم جا گذاشت پای قلبم هر کسی امضاءگذاشت
یادگاریها نوشتم ای عزیز روی جزوه روی تخته روی میز
لحظه ای در پای حرف دل نشین با تو ام ای اشنا ای دلنسین
بی تو اینجا یک کمی دلگیر بود هر کسی با کار خود درگیر بود
نویسنده: میثم ها(جمعه 85/2/1 ساعت 4:37 عصر)